امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره

امیرعلی خان محمودی

شاهکارهای جدید

پسرک گل مامان خیلی وقته از چیزهای تازه ای که یاد گرفتی چیزی برات ننوشتم ببخشید وقت نمی شه. ولی تازگی ها چیزای جدیدی یاد گرفتی که فقط باعث خنده ما می شه!!! قبلا که گفته بودم زبون و مو و گوش رو یاد گرفته بودی و در این چند هفته اخیر چشم و بینی رو هم یاد گرفتی و تا می گم دماغت کو ؟؟؟؟؟ اگه گفتی چی می شه؟؟ خوب این کشف جدید رو بهت تبریک می گم گویا خیلی هم خوشت اومده چون خیلی زود یاد گرفتی و عمیقاً هم به این کارت فکر می کنی و خوشحالی به کاپشن بابا هم خیلی علاقه داری و تا بابائی می یاد خونه سریع می ری سروقت کاپشنش و می کشی روی خودت یکم برات بزرگه ولی بدم نیستا مگه نه ؟؟؟؟؟ چند روز قبل هم یه برف سنگین اومد که خیلی سریع آب شد و...
19 اسفند 1391

پسمل اخمو

پسرم قندعسلم امروز فقط می خوام یه مجموعه عکس اخمالو برات بذارم همین دیگه حرفی برای گفتن ندارم !!! ******************* ****************** این عکس فشن بعد از حمام این پسرک اخمالو گرفته شده که توی حمام کلی شیطونی داد و فغان کرده و مامانش رو نصف عمر ، چرا ؟؟؟؟ اگه گفتین ؟؟؟ چون جدیداً از شستن سر بدشون اومده !!!! خدایا مدد برسان راستی دوستای امیرعلی خان وبلاگ مامان نادیا رو نگاه کردین ؟ عکس از غذاهاتون رو براش فرستادین؟ یه بار دیگه آدرس وبلاگ رو می گم تا هر چه زودتر اقدام کنید. منتظرم دوستای گلم http://nadia62.blogfa.com/   ...
15 اسفند 1391

یه گردش کوچولو

نی نی گولوی من سلام این عکست مربوط به قدیم قدیماست خواستم یه یادی از گذشته ها بکنیم الهی مامانی فدات بشه اینجا تقریبا 5 ماهت بود و تازه داشتی راهکارهای شیطونی رو یاد می گرفتی و تا به امروز که یکسال و یکماهته و کلیه شیطنت ها اعم از خرابکاری کارهای خطرناک و سایر شیرین کاریها رو یاد گرفتی آخر هفته با باباجون رفتیم خونه باغ. چی برات تعریف کنم آنقدر شیطونی کردی و آتیش سوزوندی که آخرش به این نتیجه رسیدیم که چقدر ما واقعا استراحت کردیم همش باید دنبالت می بودیم که به جائی نخوری از پله بالا نری تلفن رو خراب نکنی به خودت آسیب نزنی وای وای وای امان امان امان از دست این شیطونک به این نتیجه رسیدیم که با جنابعالی آدم مسافرت نره ...
12 اسفند 1391

مرسی از همه دوستای گلم

پسرکم پسر گل مامان که آشپزی رو به این زودی شروع کردی می خوام بگم که : امروز روز خیلی خوبیه اگه گفتی چرا؟ چون بعد از متنی که دیروز تو وبلاگت نوشتم دوستای مهربونمون کلی برامون پیام های دلگرم کننده و امیدوارکننده گذاشتن که خیلی مامان نادیا رو خوشحال کرد و به خاطر داشتن این دوستای خوب به خودم می بالم. از همه دوستای نازنینم، مامان محمدامین جون ، مامان مهراد جون مامان ریحانه عسلی عمه زهره و بقیه دوستای مثبت روشن و مهربونم ممنون وجود شما به ما دلگرمی می ده دوستتون داریم  یه دنیا، یه دنیای پر از زیبائی شادی و سعادت ...
9 اسفند 1391

مهمونی با یک کیک خوشمزه

سلام عطر دلنواز زندگی مامان سلام دنیای مامان سلام امیرعلی جون دیروز عزیز اینا رو دعوت کردیم بیان خونمون تا دور هم باشیم. عمه جون هم زحمت کشیده بود یه کیک خیلی خوشگل و خوشمزه خریده بود که به قول خودش مناسبت زیاد داشت ولی یکیشم به ما نگفت بیا خودمون حدس بزنیم ؟؟؟ به خاطر بابا مصطفی ؟ تولد مامان نادیا ؟؟ تولد امیرعلی خان ؟؟؟ درسته ؟؟ به خاطر دورهمی ؟؟؟ به خاطر جشن دندونی رادین ؟؟!!!! خلاصه شاید به خاطر همه اینها بوده ولی در هر صورت دستش درد نکنه چون خیلی چسبید و خیلی خیلی هم خوشمزه بود. راستی گفتم جشن دندونی رادین اینم بگم که پسر عموی ناز و بامزت 2 تا دندونه خوشگل در آورده که مبارکش باشه . شما دو تا پسر عمو خیلی عجله داشتید ...
8 اسفند 1391

روز مهندس!!!!!!!!!!!

وروجک مامان سلام امروز خاله نازیلا صبح الطلوع زنگ زدو گفت نادیااااااااااا روزت مبارک !!!؟ منم با تعجب گفتم مگه روزه مادره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خاله هم کلی خندید و گفت مگه تو فقط مادری؟؟؟ خوب پسرکم باید بگم که آرررررره الان دیگه فقط یه مادرم البته که خیلی هم خوبه که مادر پسر گلی مثل تو باشم ولی مامان، یه روزی روزگاری واسه خودش کار و باری داشت درسی خونده بود سرکاری می رفت ولی از وقتی شازده پسر بدنیا اومده کار و بار و تحصیل رو بی خیال شدیم و به جاش راه و روش های مناسب جهت پرورش کودک بهترین روش جهت تعویض و نحوه غذا دادن و سرگرم کردن شیطونک ها رو به خوبی یاد گرفتم و همچنین کدبانوگری !!!!!  خوب دیگه یه جورائی باید خودمون رو توی خونه مشغول کنی...
5 اسفند 1391

وبلاگ مامانی

پسرکم امروز تصمیم گرفتم برای خودم وبلاگ درست کنم تا هنرهای آشپزیم !!!!! با عکسهای خوردنی تو قاطی نشه  البته اینم بگم که زیاد آشپز حرفه ای نیستم ولی خوب برای دل خودم فرار از بیکاری (البته با وجود وروجک امیرعلی خان هیچ وقت بیکار نیستم) و یا به عبارتی فرار از روزمرگی و اینکه بالاخره یه روزی می خوام حرفه ای بشم این وبلاگ رو می خوام درست کنم. اینم اعتراف می کنم که خیلی وقتا خرابکاری هم می کنم مثلا امروز برای درست کردن تارت پرتقالی از بس جنابعالی نق زدی و گریه کردی که بغلت کنم منم با عجله ژله رو روش ریختم و خمیر پایه تارت خیس شد از دست تووووووووووووو الانم باهات قهرم بیخودی خودت رو لوس نکن سرتم ننداز پائین خیلی وروج...
29 بهمن 1391

حس آزادی

هیس هیس هیس   همه ساکت می خوام یه خبر خوب بدم !!! بابا جونم بالاخره از تز دکتراش دفاع کرد اونم با نمره 19 و از این به بعد کل وقتش دیگه برای منه هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا گل پسرم قند عسلم حبه قند مامان بخند نازگل مامان ایشالله همیشه لبات خندون باشه آره دردونه مامان، دعاهات مستجاب شد و باباجونی با موفقیت درسش رو تموم کرد و دیگه از این به بعد برای بازی کردن با تو و وقت گذروندن با یکی یدونش هیچ استرسی نداره احساس می کنم زندگی از دوباره شروع شده و می تونیم لحظه لحظه ش رو 3 تائی با هم بدون استرس اینکه پروژه بابا هنوز مونده زندگی کنیم خدایا شکرت که همه دوباره لبخند روی لباشونه شکر شک...
25 بهمن 1391

یک روز خیلی خیلی خیلی مهم

پسرکم دعا کن امروز یه روز خیلی خیلی خیلی مهمه اگه تو که خیلی پاک و معصوم و بیگناهی دعا کنی خدا حتما صدات رو می شنوه و دعات رو مستجاب می کنه پس دعا کن که امروز به خوبی تموم بشه و همگی آخر شب خوشحال و خندون باشیم پسر گلم اینجا دقیقا 20 روزته یعنی 24 بهمن سال 1390 و به عبارتی دقیقا یکساله پیش ببین ماشالله هزار ماشالله چقدر بزرگ شدی ماه شدی تو این یه ساله باباجون خیلی برات زحمت کشیده کلی قربون صدقت رفته تا اینقدی شدی پس دعا کن دعا کن خیلی زیاد ، زیاده زیاد دعای گل پسری مثل تو قبوله باباجونی رو فراموش نکنی ایشالله همیشه موفق و شاد و خوشحال در کنارمون باشه   ...
24 بهمن 1391