امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره

امیرعلی خان محمودی

وووووووووووووووو تولد مامان نادیا

جگرگوشه مامان رسیدیم به تولد مامان نادیا یعنی 22 بهمن 29 سال پیش روزی که مامانی بدنیا اومد ولی خوب یه فرقائی با امیرعلی خان داشت و اونم اینکه خیلی ساکت بود و اصلا گریه نمی کرد از در و دیوار صدا در می یومد ولی از نادیا نه به گفته بزرگتر ها و یه فرق اساسی دیگه اونم اینکه من کچل بودم و موقع تولد اصلا مو نداشتم بر عکس پسرک شیطون خودم که باید موهاشو کنار می زدی تا صورت ماهشو ببینی (یه کم خالی بستم ولی اشکال نداره!!!)  و یه عکس از تولد مامان نادیا که به جای خودش نمایندش رو فرستاده ننداز مامان جان به جاش شمعا رو فوت کن که صد سال زنده باشی مبارررررررررررررررررررررررررررررک باشه به به خاله نازیلا چه...
23 بهمن 1391

تولد تولد، تولد خاله نازیلا مبارک

پسرکم 16 بهمن تولد خاله نازیلا بود که همه رو به صرف شام دعوت کرده بود ولی چون هوا سرد بود و بیرون رفتن برای ما مشکل، زحمت کیک رو مامان نادیا قبول کرد و همه اومدن خونه ما و با هم تولد خاله رو جشن گرفتیم   خوشگل شده کیک مگه نه پسرم ؟؟؟ ولی خاله رد گم کنی شمعا رو چیده تا نفهمیم چند سالشه ولی ما که می دونیم تازه یه چند تا بسته 20 تائی شمع هم کم گرفت!! آره بابا سنش زیاده تازشم ژله هم درست کرده بودم که چون خیلی خوشگل شده بود عکسش رو برات می ذارم شام هم بازم آشپزش مامان نادیا بود ولی مهمون نازیلا جون به صرف پیتزا و بعدشم اینکه بابا مصطفی چون این هفته کلی کار داره و ما تنها می مونیم امروز داریم می ریم خونه باغ تا ...
18 بهمن 1391

از تاتی تاتی تا راه رفتن

پسرکم الان تازه از خونه عزیزجون اینا برگشتیم تقریبا 3 هفته ای بود که ندیده بودیمشون همه بودن عموها و عمه زهره و عزیز و بابائی. بازم یه عالمه کادو گرفتی عمو جون یه موتور خوشگل و عمه هم یه یپراهن مردونه ناز مرسی مرسی مرسی از همه ولی پسرم خبر مهمی که می خوام بهت بدم اینکه بعد از یکماه تلاش بی وقفه برای راه رفتن دیگه از تاتی تاتی و از مامان گرفتن یه گام به جلو برداشتی و خودت به طور کاملا مستقل راه می ری البته تقریبا یک هفته ای هست یعنی دقیقا از 11 ماهگی شروع کردی به استارت برای راه رفتن و وقتی یکسالت تموم شد تونستی راه بری مبارک باشه پسر گلم روز به روز داری بزرگتر آقاتر ماهتر شیطونتر بانمک تر باهوش تر...
12 بهمن 1391

تولد تولد تولدت مبارک

پسر گلم ببخشید که یکم دیر شد آخه یه کوچولو کار داشتم و نتونستم زود زود عکسای تولدت رو آپ کنم بازم ببخشید حالا می خوام عکسای جشن تولدت که با حضور گرم بابامصطفی مامان نادیا خاله نازیلا و امیرعلی خان و کیک هم وزن خودش برگزار شد رو برات بذارم آماده ای ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اول یه عکس تکی از گل پسر قند عسل که یه ساله شده آقا شده ..... و حالا عکس یادگاری با باباجونییییییییییی که طبق معمول همیشه، پدر و پسر در حال خرابکاری و اذیت کیک بیچاره هستند آخه پسر جان پدر جان تولد که هنوز تموم نشده داری شمعو کله پا می کنی اینم شد کار؟؟؟؟؟؟ و حالا مادر مهربان و فداکار نادیاااااااااااااااااااااا به همراه نازدونه شیطون خاله نازیلا هم از عکس...
11 بهمن 1391

عزیزم تولدت مبارک

پسر گلم الان یکم مونده که ساعت 8 بشه یعنی دقیقا وقتی که منو بردن تو اتاق عمل تا یدونه رو به دنیا بیارم یدونه ای که با بدنیا اومدنش به زندگی ما رنگ شادی و سعادت داد نازدونه ای که وجودش مهربونی و عشق و گرما رو با خودش آورد. البته تا بدنیا اومدنت نیم ساعت مونده ولی دوست دارم این لحظه های قبل از بدنیا اومدنت رو تعریف کنم که به مامان نادیا چی گذشت !! خیلی ترسیده بودم از اینکه لحظه لحظه ها رو می شمردم ترسم بیشتر می شد استرس صد برابر بیشتر دوست داشتم زودتر بدنیا بیائی صحیح و سالم اونوقت بود که ترس و استرسم تموم می شد فقط وقتی که روی ماهت رو می دیدم نازدونه من پسرکم تولدت مبارک لحظه بدنیا اومدنت زیباترین لحظه ایه که نمی دونم با چ...
5 بهمن 1391

خونه باغ بابائی

پسرکم الان که دارم برات می نویسم انقدر خسته ام که به زور چشمام رو باز نگه می دارم دلم می خواد 3 روز پشت سر هم بخوابم بدون اینکه کسی بیدارم کنه که البته منظورم توی شیطونی چونکه شبا خیلی اذیت می کنی و همش نق می زنی و اصلا عمیق نمی خوابی روزا هم که دیگه بدتر حسرت خوابیدنت به دلم مونده ولی خوب بازم گفتم وقت غنیمته الان که زود خوابیدی بیام و یه متن کوتاه برات بنویسم و برم زود زود بخوابم تا غش نکردم خوب اینجا تو راهیم و داریم می ریم به سمت خونه باغ که بابائی همیشه می گه برای امیرعلی و آرتین درست کرده تا برن اونجا و شیطونی کنن دوچرخه سواری و ...... تقریبا از 9 ماهه قبل بابائی شروع به ساخت کرد تا دو سه هفته پیش که آماده شد و ما برای دیدنش به...
25 دی 1391

الو الو الو صدا می یاد؟؟

پسرکم طولی خوش زبان مامان امروز خاله ندا زنگ زده بود که تو بدو بدو اومدی گوشی رو از من گرفتی حالا حرف نزن کی حرف بزن البته به زبون خودت منم ترجمه می کردم. می گفتی الو خاله ندا پس چرا آرتین رو نمی یاری خونه ما دلم براش تنگ شده با کلی داد و فریاد و جیغ جیغ خلاصه کلی اصرار کردی و بعدش کوتاه اومدی و قبول کردی که نیان چون آرتین جونی یه کم سرماخورده ولی خاله قول داد زود زود بیارتش پیش ما. الهی مامان فدات بشه بانمک....خوشمزه.......خوردنی اینم بگم که چند هفته دیگه یعنی تقریبا 3 هفته دیگه باید واکسن یک سالگیتو بزنی وای وای وای چقدر گریه کنیم ما !!!!!! چقدر درد داره مگه نه امیرعلی خمیرک مامان ؟؟ کاش من به جای گل پسر واکسن...
9 دی 1391

وضعیته داریم ما ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

پسرم پسرم پسرم بیدار شووووووووووووووووووووووووو کارت دارم می خوام یه صحبت منطقی با هم داشته باشیم !!!!! آهان بیدار شو بیدار شو آفرین باید بهم بگی آخه این چه وضعشه؟ پسرم قند عسلم آخه تو به من بگو این اسباب بازی رو من گرفتم برات که سلولهای مغزت به کار بیفتن و هزار و صد اتفاق دیگه تو مغزت بیفته آنوقت تو ............. !!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ یه سوال ؟ مگه خلال دندونه ؟ اندازش خوبه ؟ خوشمزست ؟ اساتید و علما هم که می گن به بچه نگو نکن پس من چی بگممممممممممممممم ؟؟؟؟ پسرم آهنگت رو بزن بازیتو بکن اون خلالم از دهنت در بیار آفرین خوب یه چیزه دیگه هم بگم و برم دنبال کارو بارم و اونم اینکه علاوه بر اینکه دیگه اکثر وسایل رو می شناسی ...
8 دی 1391

اتمام یازده ماهگی

پسر عزیزم ِِِِِ١ روزه دیگه 11 ماهت تموم می شه و قدم به ماه دوازدهم می ذاری چه لحظه های شیرینی با هم داشتیم و همین طور لحظه های سخت البته شیرینیش خیلی بیشتر بود تلخی ها و سختی هاش هم فقط وقتیه که یه کم مریض می شی چون مامان اصلا طاقت نداره ببینه کسلی باید همیشه شاد و خوشحال و شنگول و خندون باشی تا مامان هم حالش خوب باشه شیطونک من روز به روز داری بزرگتر می شی چیزای تازه یاد می گیری انقدر که آدم دوست داره صبح تا شب بهت چیزای تازه یاد بده پیشرفتت خیلی بیشتر شده دیگه اکثر چیزای توی خونه رو می شناسی و تا اسمشون رو می گم نشون می دی و سریع به سمتش می ری مثل ساعت، آیفن، یخچال، تلویزیون ، تخت و خیلی چیزای دیگه. صبح که از خواب پا می شی اول...
4 دی 1391