امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره

امیرعلی خان محمودی

خونه باغ و هشت روزی که گذشت!!!

1392/3/12 14:27
نویسنده : نادیا
692 بازدید
اشتراک گذاری

گل پسر مامان سلام

سلام به روی ماهت دردونه مامان

هفته ای که گذشت هفته ای پر از شیطنت و خوشگذرونی بود اگه گفتی چرا؟

چون هفته گذشته رفتیم پیش مامانی و بابائی و تو تا تونستی اونجا شیطنت کردی دیگه طوری شده بود که اصلا من رو نمی شناختی و فقط دوست داشتی بری توی حیاط و خاک بازی کنی یا با محمد بدو بدو کنی. الان برات چند تا عکس می ذارم که خودش گویای کل ماجرا هست:

خوب این بیل و سطل خیلی بدردت می خورد چون دائما از این ور حیاط سنگ جمع می کردی و بدو بدو می یاوردی می ریختی توی سطل البته تا برسی به سطل تقریبا 2 تا 3 تا سنگ بیشتر توی بیل باقی نمونده بود بعضی وقتا هم که بیلت رو گم می کردی اینکارو با دستای نازت انجام می دادی و سرتا پا خاکی می شدی اگرهم آبی ریخته بود زمین شروع می کردی به گل بازی. یکی دیگه از سرگرمیات :

دنبال کردن این کبوترست اون راه می رفت تو هم پشت سرش و تا یه جائی قایم می شد تو هم همونجا می شستی و می گفتی اددد ددد یعنی بیا بیرون با هم بازی کنیم خوشمزهنیشخند

راستی درخت آلبالوی توی حیاط هم یه دونه میوه داده بود که یه عکس یادگاری با آلبالو ازت گرفتم اولین آلبالوی خونه باغ خوشمزه به به خوردن داره !! ولی یادمون رفت بخوریم و نصیب کلاغ شد.

دیگه برات بگم وقتی که هوا گرم بود یعنی وقت ظهر و دیگه نمی تونستی بری توی حیاط باید توی خونه دوچرخه سواری می کردی !!! آخه پسر سر ظهر همه می خوابن نه دوچرخه سواری اینم شد کار و زندگی ؟؟؟

توی همه چی هم که باید سرک می کشیدی سبزی پاک کردن جارو کردن ظرف شستن هیچ کس از دستت رهائی نداشت (توی پرانتز بگم امیرعلی خان فضولی کار بدیه بچه جان شما همون به کارهای خودت برسی بسه!!)

بعد از اینکه از پیش مامانی اینا برگشتیم دیگه توی خونه نگه داشتنت سخت شده و همش می گی برم توی حیاط بازی کنم برای همین صندلیت رو گذاشتم توی بالکن گاهی وقتا می ری و روش می شینی ولی زود حوصلت سر می ره!! ولی واقعا این یه هفته از زندگیم حساب نشد آخه تو همش خودت بازی می کردی یا با محمد که همسن خودت بود و اصلا یاد من نمی افتادی چه برسه به اینکه بیای و بگی بغلت کنم. واسه همین امروز بردمت خونه اسباب بازی که یه کم با بچه ها بازی کنی آخه خیلی اونا رو دوست داری ولی برای بچه های بالای سه سال بود برای همین باید بگم که عزیزکم هنوز باید با مامان بازی کنی تا یه کوچولو دیگه بزرگتر بشی بعد بری با بچه ها بازی کنی.

راستی اینو نگفتم، جمعه باید می رفتیم عروسی ولی چون هوا خیلی گرم بود و راه طولانی، تو رو گذاشتیم پیش مامانی البته از قبل یه گروه برات آماده کرده بودیم متشکل از مامانی خاله نازیلا خاله مریم محمد مهدی و محسن که البته بازیگر نقش اول این گروه و مسئولیت سنگین بر عهده محمد بود. رفت و برگشت ما تقریبا 5 ساعت طول کشید و من خیلی استرس داشتم چون این اولین باری بود که 5 ساعت تو رو تنها می ذاشتم ولی خوب مثل اینکه برای تو زیاد فرقی نداشته تازه خیلی خیلی هم پسر خوبی بودی کلی با محمد بازی کردی بعدش تاب بازی و با محسن هم ماشین سواری و کلی کارهای دیگه و اصلا بهونه نگرفتی . کلی امیدوار شدم عزیزکم قندعسلم و اینو فهمیدم که به احتمال قوی اگه بخوام بذارمت مهد کودک مشکل زیادی نخواهم داشت !!متفکر

یه عالمه عکس دیگه هم ازت گرفتم که الان دیگه وقتش نیست ولی حتما دوباره می یام و عکسات رو می ذارم فعلا بای بای

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

Mehrnoosh
12 خرداد 92 22:12
Salam amrali kuchuluye mahe man
Ghorbunet beram inghad khale mehrnoosh dooset dare k alanam ba inke almane jeddan ba sakhti tu internet dinbalet gashte ta ruye maeto bebine
Inshalla k hamishe salamato shad bashi ghorbunet beram


mehrnosh joonam ma ham kheili doset darim ve dost darim zode zode zod bebinimet
moraghebe khodet bash khosh begzare
مامان مهراد
13 خرداد 92 0:24
به به همیشه به شادی و خوشی.چه خوب که امیرعلی خان موند. مهراد که جدیدا خیلی اذیت میکنه به مامانم وابسته شده و یا من باید پیشش باشم یا مامانم. خلاصه که مامان نادیا هر روزمون با این بچه ها ی پروژه جدید هست.
شاد و سالم و سربلند باشید


سلام عزیزم مرسی
نگران نباش امیرعلی هم به وقتش اذیت می کنه ولی چون اونجا یه بچه دیگه هم بود این اذیت ها 50 درصدی کمتر شده بود ولی امیدوار شدم که هر چه بزرگتر بشن بهتر می شن
مامان محمد امين
20 خرداد 92 17:20
هميشه به گردشو شادي....آفرين امير علي جون كه پسره خوبي بودو مامانشو اذيت نكرد...آفرين مرد كوشولو