جمله بندی شیرین !!!
عشق مامان
جمعه یکهو بابا گفت بریم پیش مامانی اینا آخه اونا یک هفته ای بود که رفته بودن خونه باغ ماهم بدو بدو حاضر شدیم و رفتیم که تو راه چشت افتاد به آقای کنار اتوبان که اسب می فروخت و پشت هم شروع کردی به گفتن اسب اسب اسب البته از قبل قصد داشتیم که برات بخریم چون می دونستیم صد در صد خوشت می یاد وقتی خودت هم کلی ذوق کردی بابا جونم رفت و یه اسب خوشگل موشگل برات خرید.
خلاصه کلی با این آقا اسبه ارتباط برقرار کردی و چپ می ری راست می یائی بوسش می کنی و هی می گی : مامان اسب دیدی چشم مژه
تازه به مناسبت خریدن این اسب یک جمله هم به جملات قصارت اضافه شد: بابا اسب خرید آقائی خوب اینم ترجمش ::: یعنی بابا از آقاء اسب خرید.
فدات شم حالا به نظرت درسته قورتت بدم یا تیکه تیکه بخورمت خوشمزه مامان با این حرف زدن شیرینت
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی