امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره

امیرعلی خان محمودی

ادامه غیبت .....

1393/3/5 22:45
نویسنده : نادیا
699 بازدید
اشتراک گذاری

خوب عزیزکم 

دیگه چی بگم برات .....

انقده شیرین شدی که منو بابا درسته قورتت می دیم حرف زدنت که شده الگوی صحبت بقیه مثلا چند تا نمونه اش رو بهت بگم : باشه عدیدم (عزیزم) ......  عش من کاری نداری برم ..... تاکسی سوار شم برم آزادی ...... 

خودت سی  دی های مورد علاقه ات رو انتخاب می کنی و می ذاری تو دستگاه یکمی از شعرهاشونم یاد گرفتی مثل شعر حسنی وسطشم که کم می یاری و یه کلمه ای رو یادت می ره شروع می کنی به من من کردن و می گی اووم اوووم و دستت رو می زنی رو دستت و هی میخوای بگی و نوک زبونته ولی نمی یاد که .... اونوقته که فقط باید با یه شیرجه بوس بارونت بکنیم. جدیدا هم از بس بوست کردیم حساس شدی و می گی بوس نکن دعوات می کنم ها ااااا البته با لهجه خودت : بوس نتن دعوو می کنم ها بوس

خلاصه که دیگه بهتر از ما حرف می زنی ولی با زبون شیرین خودت و اون لهجه خوردنیت

راستی بعد از تعطیلات عید تصمیم گرفتم که بذارمت مهد و برم سرکار ولی این پروژه به یک هفته هم نکشید که تعطیل شد چوووووووووووووووووون جنابعالی تو مهد نموندی و به قدری گریه کردی که جگر همه رو کباب کردی و اصلا از جلوی در مهد رد می شدی می گفتی مهدودی خطره مهدودی بده خونه خوبه طوری شد که دیگه از خونه هم بیرون نمی رفتی نمی دونم چی بهت گذشت در این 4 پنج روز که در مجموع 3 ساعت هم تو مهد کودک نموندی که به این نتیجه رسیدی که خونه خیلی خوبه و باید بازم مامان رو پیش خودت نگه داری پس فعلا پروژه سرکار بسته شد تا سال آینده !!!! ولی خوب از روز اول رفتن به مهدکودکت عکس انداختم خندونک

و این باعث شد که سعی کنیم برنامه های تفریحی بیشتری با هم داشته باشیم. دیگه کم کم باید به گشت های طولانی مدت یک روزه با مامان و تهران گردی عادت کنی عش من

خوب اولین جا با دوست جون مامان خاله نهضت رفتیم کاخ سعدآباد

*********************************************

برای بار اول که راه دور بود و به قول خودت قطار (مترو) سوار شدیم خوب بود و کلی بهمون خوش گذشت و این خیلی امیدوار کننده بود که دیگه از محدوده خونه دورتر هم می تونیم بریم بدون اینکه تو اذیت بشی عزیزم

خلاصه که حسابی شدی پسر مامان و از مامان هم جدا نمی شی مهد کودک که نرفتی هیچ خونه اسباب بازی هم نمی ری یکم از بچه ها دوری می کنی و بیشتر دوست داری با بزرگترا بازی کنی البته اگه محمد و آرتین باشند موضوع فرق می کنه و تازه منو از اتاق بیرون هم می کنی !!!

 

یکی دیگه از دوستای خوبت هم آراده که اونم خیلی دوست داری و با هم کلی بازی و دوچرخه سواری می کنید.

بقیه عکسات هم از گشت های روزانته که اونم خودش یه داستان طولانی داره از این قرار که وقتی می خواهیم بریم از خونه بیرون نمی ری و با کلی التماس و زاری می برمت بیرون این مرحله خودش یک ساعتی زمان می بره خووووووووووب حالا رفتیم بیرون کلی که بازی کردی به شرح عکسای پائین ..............

************************************

************************************************************

**************************************

***********************************************

**************************************************************

و رسیدیم به مرحله آخر که ماشین سواری و قان قانه و خودش به تنهائی یه ساعتی طول می کشه

حالا نوبت برگشت به خونست بعد از تقریبا 2 ساعت و این خودش یه پروژه جداگانست که هیچ گونه التماس و درخواست و جایزه و وعده وعید جواب نمی ده و در آخر با گریه و زاری برمی گردیم خونه و ماجرا با خوردن یه چائی خاتمه پیدا می کنه . آخرشم تو رختخوابت دراز می کشی و به مامان می گی: مامان بخوابم خوب شم؟؟؟

خلاصه بعد از چند ساعت به این نتیجه می رسیم که همون بیرون نریم بهتره

زبانزبانزبانزبانزبانزبانزبانزبانزبانزبانزبانزبانزبانزبان

شیطووووووووووووووووووووووووووووووووون

 

پسندها (2)

نظرات (3)

خاله مهرنوش
19 تیر 93 8:29
وای خدای من چقدر بزرگ شدی ماشا.. باورم نمی شه اينقدر بزرگ شدی آقا شدی عزيز دلم خوش تيپ من قربونت برم
مریم مامان دونه برفی
1 مرداد 93 8:45
چه پسر ناز وو خوششششششششگلی ... چه ژستهای مردونه ای هم میگیره ...ماشاءا..
مریم مامان دونه برفی
1 مرداد 93 8:48
سلام امیرعلی جون من هم امیرعلی هستم ..2 سال و 5 ماه دارم و فقط 10 روز ازت کوچکترم ..میای باهم دوست بشیم؟؟؟