امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 7 روز سن داره

امیرعلی خان محمودی

تولد 6 ماهگیت

پسر عزیزم امید مامان پنج شنبه 6 ماهت تموم شد و با کلی استرس رفتیم که واکسنت رو بزنیم ولی خدا رو شکر این دفعه خیلی خوب و راحت دکتر کاظمیان واکسنت رو زد و اصلا هم اذیت نشدی واسه خودت آقا شدی حسابی الهی مامان فدات بشه دکتر گفت فرنی رو شروع کنم دیگه نمی دونست که من از 2 هفته قبل دارم به گل پسر فرنی و سرلاک می دم آخه امیرعلی خان به غذا خیلی علاقه داره البته بیشتر از غذا به قاشقش علاقه داره پسر عزیزم 6 ماهتم تموم شد و تو داری یواش یواش روز به روز بزرگ و بزرگ و بزرگتر می شی وقتی که به دنیا اومدی پیشه خودم می گفتم می شه یعنی ببینم 6  ماه شدی الان می بینم با همه سختی ها و شیرینی ها چه زود گذشت !!!!!!!!!!!!!! دیگه مطمئن شدم تا چشم رو هم بذارم...
7 مرداد 1391

پنج ماه و نیم گذشت

امیرعلی مامان بالاخره 5 ماه سخت البته 3 ماهش فوق سخت بود گذشت و تو داری کم کم خوب می شی و من می تونم با پسر گلم بازی کنم ببرش بیرون باهم حرف بزنیم ولی تازگیها یاد گرفتی جیغ می کشی اونم چه جیغائی فدات بشه مامان ایشالله دامادیت رو ببینم راستی مامان جان هفته پیش خیلی سرم شلوغ بود 8/4/91 یه اتفاقی افتاد که بعدا به خودت می گم واسه همین یه هفته درگیر بودم خدا رو شکر به خیر و خوشی تموم شد یه عکس هم که داری با لپ تاپ کار می کنی و سایتت رو آپدیت می کنی برات می ذارم یه عکس دیگه بعد از حمامت که خیلی ناز و تمیز شدی دست مامان بزرگ درد نکنه که زحمت حموم بردنت رو می کشه تا یه مطلب دیگه بای بای پسر گلم بوسسسسسسسسسسسسس ...
18 تير 1391

چهارماهگی امیرعلی گل

سلام عزیزم، عشق مامان و بابا دیروز تولد 4 ماهگی عشق مامان و تولد باباجون بود که هر دوتاش رو با هم جشن گرفتیم راستی پسر گلم یادم رفت بگم که تو و بابات هر دو روز چهارشنبه صبح و هر دو در تاریخ پنجم ماه بدنیا اومدید البته بابات خرداد و عزیز دلم بهمن و بهمنی بودنت تنها وجه مشترک با مامانه  مامان می خواست تو هم مثل مامان 22 بهمنی بشی که نشد عوضش همه چی عین تولد بابائی شد تازه شکلتم شبیه بابائیه که مطمئنم یه کم که بزرگتر بشی عاشقش می شی خوب عزیزم توی این روز قشنگ شما تمام تلاشت رو کردی تا به سمت راست برگردی که از این تلاش موفق یه فیلم زیبا هم گرفتم هر وقت بزرگ شدی بهت نشون بدم ولی یه عکس هم می ذارم ببینی که زندگی کردن به همین راحتی ها هم ...
29 خرداد 1391

کله گنده مامان

مامان جان فدات شم 4 ماه و نیمت که شد تونستی وقتی دستت رو می گیرم خودت رو از زمین بلند کنی و حالت نشسته داشته باشی الهی فدات شم یکم دیره آخه پسر نازم سرت یه کم بزرگه و سنگینه که آقای دکتر گفت به باباجونت رفتی به خاطر همین یه کم از بقیه دیرتر اینکارو انجام دادی ولی اشکالی نداره عوضش امیرعلی مامان حسابی باهوشه چون کله گندست فدات شمممممممممممممم امیرعلی جون دلم می خواد مثل یه لقمه خوشمزه بخورمت آخه خیلی شیرین شدی قندی عسلی دوست دارم بوس بوس بوس مامان جان اینجا واکسن 4 ماهگیت رو زدیم و تو از خواب بیدار شده بودی و داشتی زل زل به من نگاه می کردی ...
24 خرداد 1391

بالاخره برگشتی

مامان جان فدات شم بالاخره وقتی که 4 ماه و 19 روزت بود بدون کمک من تونستی خودت برگردی و دستت رو از زیرت در بیاری خیلی خوشحالم یه مرحله جلو افتادی گل پسرم اینم عکس برگشتنت یه عکسم به عنوان جایزه برات می ذارم عشقم ایشالله که به زودی هم خودت به تنهائی بتونی بشینی دوست دارم به اندازه تموم دنیا ...
21 خرداد 1391

گشت و گذار

مامان جان انقدر آقا شدی مامان داره ذوق می کنه بالاخره مامان به آرزوش رسید الان چند روزه که وقتی با هم می ریم بیرون دیگه اذیت نمی کنی و تو کالسکه می شینی و همه جا رو نگاه می کنی مخصوصا وقتی می ریم پارک خیلی خوشحالی و کلی دست و پا می زنی انگار راستی راستی داری بزرگ می شی مامان عاشقته برات می میره زود بزرگ شو بریم پارک بدو بدو کنی مامان غش کنه برات و این یکی   ...
18 خرداد 1391

خونه مادربزرگه

سلام دلبندم عسلم برای دومین بار رفتیم خونه مادربزرگ مامان ولی این بار تو خیلی خوب بودی و همه متعجب شده بودن اصلا غریبی نکردی گریه نکردی انقدر شبا خسته می شدی که از ساعت 8:30 شب تا صبح بدون نق و نوق می خوابیدی خیلی ذوق زده شده بودم کلی برای خودت آقا شده بودی خیلی خوشحالم عزیزم ایشالله یکم که بزرگتر شدی با هم کلی می ریم مسافرت اینجا بغل پسرخاله نشستی خیلی راحت و آسوده لم دادی الهی قربونت بشم چقدر تو ناز داری باید دختر می شدی عشق من اینجا هم خونه مادربزرگه مامانه و تو بغل بابائی نشستی یعنی حسابی لم دادی فدات شم راستی پاگشا دخترخاله مامان هم بود یعنی شهلا که تا عروسیش تو حسابی برای خودت مرد شدی (4ماه دیگه) 12/03/91   ...
18 خرداد 1391