امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره

امیرعلی خان محمودی

سرباز کوچولوی امام حسین

پسرم پسرم پسرم بله با شما هستم امیرعلی خان سرباز کوچولو !!!! اگه شما در صحنه کربلا بودی در جا یزید رو آتیش می زدی همون طور که مامان رو برای پوشیدن این لباس به تن نازت و عکس گرفتن 2 ساعت تمام اذیت کردی و خونه رو به آتیش کشیدی آخر سر هم یه عکس ازش در نیومد !!!!!!!!!!!!!! چیکار می شه کرد آخه تو یه مبارز واقعی و خشمگین هستی با سلاح سرد   نکن این کارو پسرم همه نابود شدن آخه بذار زمین اسلحتو جیگره شیطون و آتیش پاره مامان نکن نکن نکن شیطون زحمت کشیدم مامان جان، با زحمت این لباس ها رو تنت کردم دستمال سر بستم نکن پسرم عزیززززززززززززززم گریه نکن شوخی کردم خیلی هم خوب و ماهیییییی مامان فدای اشکات بشه د...
4 آذر 1391

خبر خبر خبر

پسر عزیزم گل پسرم قندعسلم امیدم عشقم ...... .... ... .. . بالاخره چهار دست و پا رو یاد گرفت و راه افتاد الهی مامان فدات بشه بامزه مامان، فدای پاهای خوشگلت بشم که بالاخره راه افتادن !!!! عاشقتم دست دست به افتخار امیرعلی خان بوس بوس بوس ...
23 آبان 1391

شیرین کاری های عسل مامان

پسر عزیزم دوست دارم زودتر بزرگ بشی تا بشینی با مامان درد و دل کنیم گل بگیم و گل بشنویم ولی این روزا هم حیفه از دست بره آخه هر روز شیرینتر، دوست داشتنی تر، شیطون تر و آقاتر می شی گل پسر مامان چی بگم از کجا بگم تو دلم خیلی حرفا دارم ولی وقته نوشتن ندارم آخه خواب های نازت همش نیم ساعته و دوباره زودی بلند می شی و گریه گریه گریه و بعدشم بغل بغل بغل این روزا حسابی بغلی شدی و به معنای دیگه یه کوچولو لوس بازم داری 2 تا دندون خوشگل و کوچولوی دیگه در می یاری و این باعث شده کلافه و بی حوصله بشی ولی خدارو شکر پشت سر هم داری دندون در می یاری چند وقته دیگه یه کم راحت تر می شی البته اصل کاری ها مونده !!!!! اون موقع می خوای چیکار کنی خدا می دونه!!! ...
20 آبان 1391

دو ماه سخت سخت

پسر گلم قند عسل مامان چند وقته که نتونستم بیام و خاطرات قشنگ این روزا رو برات بنویسم ببخشید گلم آخه پسر نازم تو ماه گذشته خیلی اذیت شدی بعد از عروسی شهلا تو مریض شدی سرماخوردگی خیلی شدید بردیمت بیمارستان چه شب بدی بود خیلی سخت گذشت صبح نمی شد پرستارا می خواستن رگت رو پیدا کنن که ازت خون بگیرن نمی تونستن یک ساعت تو اتاق موندی صدای گریت هنوز توی گوشمه فکر کنم اونجا یک کیلوئی از گوشتای نازت کم شد خلاصه اون شب بالاخره صبح شد و تو بهتر شدی ولی تا 2 هفته اثرات مریضی بود بعد که یه کم خوب شدی رفتیم تولد عمو مسعود و بعدشم نمایشگاه غنچه های شهر اینم یه عکس از نمایشگاه که از این عروسکه ترسیدی و گریه کردی بعد از این چند روز که بهتر شده بود...
7 آبان 1391

سیسمونی

مامان جان فدات شم قبل از اینکه به دنیا بیائی من و مامانی یه اتاق خوشگل برات درست کردیم حالا می خوام عکساش رو برات بذارم تا به گالری سیسمونی لینکت کنم امیدوارم وقتی یه کم بزرگتر شدی از اتاقت خوشت بیاد * * * * * * * * و کالسکه امیرعلی خان & ...
18 شهريور 1391

ورود به 8 ماهگی

امیرعلی جان پسر خوش قد و بالای مامان دیگه برای خودت مرد شدی ٧ ماه گذشت چقدر آرزوی این روز رو داشتم و چه زود بهش رسیدم پس الان آرزو می کنم ایشالله دانشگاه رفتنت رو ببینم مطمئنم اون روزم خیلی زود می رسه و شاخ شمشادم به زودی بزرگ و بزرگ و بزرگتر می شه پسرم این روزا رو با هم خیلی بهتر سپری می کنیم خیلی بهتر از اون ماههای اول تو دیگه به تنهائی می شینی با اسباب بازیهات بازی می کنی دندون در آوردی ٢ تا از پائین از بالا هم یکی و احتمالا بیشتر چون نق نقت هنوز ادامه داره خلاصه هر روز داری شیرین تر از قبل می شی این عکس رو تو روز عید فطر ازت گرفتم که بعدش با باباجون رفتیم برای یه مسافرت یه هفته ای اولش باغ عمو مسعود دوست بابا مطصفی بعدشم خ...
5 شهريور 1391

ایشالله بری مکه نفس مامان

پسر گلم امیرعلی جونم پارسال که با بابا مصطفی رفته بودیم مکه، از اونجا لباس حاجی کوچولو آوردیم خیلی بامزست دیشب تنت کردم الهییییییییییییییی فدات شم خیلی بهت می یومد ایشالله بری مکه حاج آقا بشی خوشگل من توی عکس بعدی هم دندونای خوشگلت معلومن الهی فدات شم بامزه مامان جیگر مامان خوردنییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی نخند دندونات می ریزننننننننننننننننننننننننننن می خورمت ها        و اما عکس اختتامیه فکر کنم زیاد با این کلاه حال نکردی یا اینکه  احساس مردونگی زیادی کردی مامان فدات شهههههه یه دونه ای در دونه ای ...
29 مرداد 1391