امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره

امیرعلی خان محمودی

عزیزم تولدت مبارک

پسر گلم الان یکم مونده که ساعت 8 بشه یعنی دقیقا وقتی که منو بردن تو اتاق عمل تا یدونه رو به دنیا بیارم یدونه ای که با بدنیا اومدنش به زندگی ما رنگ شادی و سعادت داد نازدونه ای که وجودش مهربونی و عشق و گرما رو با خودش آورد. البته تا بدنیا اومدنت نیم ساعت مونده ولی دوست دارم این لحظه های قبل از بدنیا اومدنت رو تعریف کنم که به مامان نادیا چی گذشت !! خیلی ترسیده بودم از اینکه لحظه لحظه ها رو می شمردم ترسم بیشتر می شد استرس صد برابر بیشتر دوست داشتم زودتر بدنیا بیائی صحیح و سالم اونوقت بود که ترس و استرسم تموم می شد فقط وقتی که روی ماهت رو می دیدم نازدونه من پسرکم تولدت مبارک لحظه بدنیا اومدنت زیباترین لحظه ایه که نمی دونم با چ...
5 بهمن 1391

خونه باغ بابائی

پسرکم الان که دارم برات می نویسم انقدر خسته ام که به زور چشمام رو باز نگه می دارم دلم می خواد 3 روز پشت سر هم بخوابم بدون اینکه کسی بیدارم کنه که البته منظورم توی شیطونی چونکه شبا خیلی اذیت می کنی و همش نق می زنی و اصلا عمیق نمی خوابی روزا هم که دیگه بدتر حسرت خوابیدنت به دلم مونده ولی خوب بازم گفتم وقت غنیمته الان که زود خوابیدی بیام و یه متن کوتاه برات بنویسم و برم زود زود بخوابم تا غش نکردم خوب اینجا تو راهیم و داریم می ریم به سمت خونه باغ که بابائی همیشه می گه برای امیرعلی و آرتین درست کرده تا برن اونجا و شیطونی کنن دوچرخه سواری و ...... تقریبا از 9 ماهه قبل بابائی شروع به ساخت کرد تا دو سه هفته پیش که آماده شد و ما برای دیدنش به...
25 دی 1391

الو الو الو صدا می یاد؟؟

پسرکم طولی خوش زبان مامان امروز خاله ندا زنگ زده بود که تو بدو بدو اومدی گوشی رو از من گرفتی حالا حرف نزن کی حرف بزن البته به زبون خودت منم ترجمه می کردم. می گفتی الو خاله ندا پس چرا آرتین رو نمی یاری خونه ما دلم براش تنگ شده با کلی داد و فریاد و جیغ جیغ خلاصه کلی اصرار کردی و بعدش کوتاه اومدی و قبول کردی که نیان چون آرتین جونی یه کم سرماخورده ولی خاله قول داد زود زود بیارتش پیش ما. الهی مامان فدات بشه بانمک....خوشمزه.......خوردنی اینم بگم که چند هفته دیگه یعنی تقریبا 3 هفته دیگه باید واکسن یک سالگیتو بزنی وای وای وای چقدر گریه کنیم ما !!!!!! چقدر درد داره مگه نه امیرعلی خمیرک مامان ؟؟ کاش من به جای گل پسر واکسن...
9 دی 1391

وضعیته داریم ما ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

پسرم پسرم پسرم بیدار شووووووووووووووووووووووووو کارت دارم می خوام یه صحبت منطقی با هم داشته باشیم !!!!! آهان بیدار شو بیدار شو آفرین باید بهم بگی آخه این چه وضعشه؟ پسرم قند عسلم آخه تو به من بگو این اسباب بازی رو من گرفتم برات که سلولهای مغزت به کار بیفتن و هزار و صد اتفاق دیگه تو مغزت بیفته آنوقت تو ............. !!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ یه سوال ؟ مگه خلال دندونه ؟ اندازش خوبه ؟ خوشمزست ؟ اساتید و علما هم که می گن به بچه نگو نکن پس من چی بگممممممممممممممم ؟؟؟؟ پسرم آهنگت رو بزن بازیتو بکن اون خلالم از دهنت در بیار آفرین خوب یه چیزه دیگه هم بگم و برم دنبال کارو بارم و اونم اینکه علاوه بر اینکه دیگه اکثر وسایل رو می شناسی ...
8 دی 1391

اتمام یازده ماهگی

پسر عزیزم ِِِِِ١ روزه دیگه 11 ماهت تموم می شه و قدم به ماه دوازدهم می ذاری چه لحظه های شیرینی با هم داشتیم و همین طور لحظه های سخت البته شیرینیش خیلی بیشتر بود تلخی ها و سختی هاش هم فقط وقتیه که یه کم مریض می شی چون مامان اصلا طاقت نداره ببینه کسلی باید همیشه شاد و خوشحال و شنگول و خندون باشی تا مامان هم حالش خوب باشه شیطونک من روز به روز داری بزرگتر می شی چیزای تازه یاد می گیری انقدر که آدم دوست داره صبح تا شب بهت چیزای تازه یاد بده پیشرفتت خیلی بیشتر شده دیگه اکثر چیزای توی خونه رو می شناسی و تا اسمشون رو می گم نشون می دی و سریع به سمتش می ری مثل ساعت، آیفن، یخچال، تلویزیون ، تخت و خیلی چیزای دیگه. صبح که از خواب پا می شی اول...
4 دی 1391

اندر احوالات این روزهای زمستانی

پسرم نازگلم شیطونک مامان  چرا تعجب کردی بله با شما هستم امیرعلی خان چرا فرار می کنی؟ وایستا کارت دارم می خوام برای همه تعریف کنم این روزا چیکارا می کنی وایستا وایستا نروووو این روزا حسابی هوا سرده و پسر گل من که طبق معمول سرماخورده می باشد می بایست در خانه اسکان گزیند تا بهبود یابد زیرا دکترجون امیرعلی خان این دستور را صادر فرموده اند. خلاصه هر چی تو تهران سفکسیم و سالبوتامول بود و همچنین شربت بسیار موثر پروسپان ( ) دادیم به خورد گل پسر ولی دریغ از اندکی تأثیر و هنوز همچنان با بینی کیپ و سرفه روزها را به شب می رسانیم !!!!! دکتر بهروز همچنین فرمودند که برای کودکان در سال اول زندگی 25 بار امکان سرماخوردگی وجود دارد که...
27 آذر 1391

نبات کوچولوی مامانی

سلام شاهزادۀ من سلام نبات کوچولوی من عزیزکم دوست دارم این روزها رو لحظه لحظه برات تعریف کنم تا وقتی بزرگ شدی بزرگ بزرگ، وقتی برای خودت آقا شدی و این خاطرات رو خوندی تو هم مثل منو و باباجونی لذت ببری و بدونی که چقدر قند و نبات بودی این روزا روزای خیلی خوشمزه ایه چون امیرعلی خان داره مثل یه موش کوچولو تند تند چهاردست و پا می ره و از مبل می گیره و دور تا دور مبل راه می ره وقتی هم که می خوره زمین کلی ناراحت می شه و به غرورش بر می خوره که چرا خورده زمین. پسرم اعتماد به نفست خیلی بالاست گریه نداره جیگر مامان تو هنوز کوچولوئی و واسه راه رفتن کوچولوتر دیگه برات بگم می ری خونه مامانی کامیون سواری می کنی خونه خودمون موتور سواری چی شد...
15 آذر 1391